احمد خنجری پزشک و جانباز ۷۰ درصدی است که زندگی پرفراز و نشیبش را وقف اسلام و انقلاب کرد و همچنان هم دغدغه نظام جمهوری اسلامی را دارد و نسبت به امورات آن بیتفاوت نیست. خنجری بیمهریهای زیادی از بعضی از مسئولین دولتهای مختلف دید اما حساب آنها را از انقلاب و نظام جدا دانسته و در مسیر انقلاب اسلامی ثابت قدم ماند. او از بدو انقلاب خود را سرباز جان بر کف امام خمینی(ره) دید و این اعتقاد و باور را بعد از ارتحال امام هم از دست نداد و حال، خود را در کنار امام خامنهای(ره)و جمهوری اسلامی ایران یک سرباز میبیند و همواره با سینهای ستبر و قامتی استوار خود را در مقابل دشمنان، جان بر کف
میداند. قیام خودجوش مردم قم در سال ۱۳۵۶ بهانهای شد که پای صحبت این جانباز مجاهد بنشینم و بخشی از خاطراتشان را به تحریر در بیاورم.
دوران کودکی
بنده در ۱۰ دی ۱۳۴۲ در محله میرزاقمی واقع در شهر قم متولد شدم. پدرم کاسب بودند و این موجب شد بعدها به محله صفاییه قم عزیمت کنیم. پیش از آنکه پنج ساله شوم برای روخوانی قرآن به مکتب ملایی رفتم و قرآن را از همان سنین شروع به تلاوت کردم. پدرم به کتابهای قدیمی و زندگی پیامبران بسیار اهمیت میداد و برای ما فرزندانش هم میخواند و ما را با سیره آنان از همان سن طفولیت آشنا میکرد. دوران ابتدایی بودم که عضو کانون پرورش فکری کودکان و کتابخانه شدم و کتابهای زندگی پیامبران را برای مطالعه انتخاب میکردم و میخواندم. بعدها هم عضو کتابخانه دارالتبلیغ شدم و کتابهای بیشتری درخصوص زندگی پیامبران مطالعه کردم. در مقطع راهنمایی هم کلاسهای نهجالبلاغه، قرآن و همچنین کلاسهای غیرحضوری موسسه «در راه حق» که موسس آن آیتالله مصباح(ره)بود را شرکت کردم تا اطلاعاتم را درخصوص مسائل دینی افزایش دهم.
قیام خونین مردم قم در ۱۹ دی ۱۳۵۶
فعالیت انقلابی من از همان دوران نوجوانی آغاز شد و عموماً در تمامی تجمعها و فعالیتهای انقلابی حضور داشتم. به خاطر دارم در ۱۷ دی ماه سال ۱۳۵۶، مقالهای توهینآمیز از احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات بر ضد امام خمینی(ره) چاپ شد. آن روز این روزنامه در قم توزیع نشد اما مردم قم متوجه این موضوع شدند و برای اعتراض به چاپ مقاله توهینآمیز بدون هیچ هماهنگی و فراخوانی، در میدان آستانه قم تجمع کردند. آن زمان مدرسه من هم در کانون شهر قم، در خیابان حجتیه بود و زمانی که متوجه این موضوع شدم با دوستانم به مردم معترض پیوستیم. تجمع معترضانه اقشار مختلف مردم بدون شعار بود و تنها با حضورشان، اعتراضشان را نسبت به توهین امام اعلام کردند. فردای آن روز، ۱۸ دی مردم مجدداً بهصورت خودجوش در میدان آستانه قم و حرم حضرت معصومه(ع) تجمع کردند. به جمعیت لحظه به لحظه افزوده میشد. این تجمع در ۱۹ دی باشکوهتر از دو روز قبل برپا شد. آن روز عده زیادی از این افراد برای کسب تکلیف به منزل آیتالله نوری همدانی رفتند و عدهای زیادی هم در میدان آستانه، حرم حضرت معصومه(ع) و خیابان ارم حضور یافتند. جماعتی که به منزل آیتالله نوری همدانی رفته بودند به همراه ایشان در مسیر برگشت به سمت محلهای تجمع، مورد هجمه ددمنشانه گارد شاهنشاهی قرار گرفتند. گارد شاهنشاهی تعدادی از مردم بیگناه و غیرمسلح را مجروح و عدهای را هم به شهادت رسانده و جماعت را متواری کرده بود. در چنین شرایطی خشم مردم معترض نسبت به رژیم ستمشاهی بیشتر شد و برای شهدای ۱۹ دی در چندین شهر در کشور مراسم سوم، هفتم و چهلم برپا کردند. همین مراسمها آگاهی مردم را نسبت به اقدامات خصمانه رژیم بیشتر کرد.
پیروزی انقلاب اسلامی
به فضل خدا، رهبری و رهنمودهای امام(ره)و رشادتهای مردم مقاوم و نترس ایران، انقلاب اسلامی در مقابل رژیم منحوس شاهنشاهی پیروز شد. ما دانشآموزان بعد از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، به دبیرستان رفتیم و در کلاسها شرکت کردیم تا تحصیلاتمان را ادامه و تکمیل کنیم. معلمانمان هر کدامشان یک نگرش سیاسی داشتند؛ عدهای کمونیست، عدهای انقلابی و عدهای دیگر از گروهکهای مختلف بودند و هر یک افکار و باور خودشان را در کلاس درس ترویج میدادند. در بهار ۱۳۵۸ عدهای از همافران نیروهوایی تحت عنوان گارد ملی به طور ابتکاری با لباسهای آبیشان به قم آمدند تا برای دفاع از انقلاب اسلامی به نیروهای مردمی آموزشهای لازم را بدهند. این گروه، اولین گروه آموزش نظامی بودند که به نیروهای مردمی آموزش نظامی میدادند که بنده هم در این آموزشها حضور داشتم.
حفاظت از امام خمینی(ره)
مهر ۱۳۵۸ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در قم تشکیل شد و بنده عضو سپاه پاسداران شدم. شروع خدمتم در سپاه با حفاظت و حراست از امام خمینی(ره) آغاز شد و بنده یکی از محافظین ایشان شدم. مردم آن زمان با کاروانهای اتوبوسی از شهرهای مختف به دیدار امام میآمدند. امام بسیار مردمی بود و برای دیدار مردم مشتاق انقلابی به پشتبام میرفت و برای آنان سخنرانی میکرد. ضمن آنکه در مدرسه فیضیه هم برای مردم سخنرانی داشت. امام(ره)حتی در روزهایی به دیدار خانواده شهدای انقلاب میرفت. مردم متوجه این دیدارها میشدند و دور ماشین امام را در کوچههای باریک قم میگرفتند تا امام را از نزدیک ملاقات کنند. در این شرایط حفاظت از امام بسیار سخت میشد. تعداد ما محافظین کم بود و سختیهای زیادی را میگذراندیم اما حفاظت و حراست از امام شیرینی داشت که سختی کار بر ما غلبه نمیکرد.
آغاز جنگ تحمیلی
۳۱ شهریور ۱۳۵۹، ۱۹۲ بمبافکن بعثی عراقی به پایگاههای نظامی و مراکز حساس کشور حمله و آنجا را بمباران کردند. تعداد سلاحهای سپاه محدود بود و ما امکانات لازم را نداشتیم. به خاطر دارم در پشتبام منزل مرحوم آیتالله مرعشی نجفی در مقابل هواپیماهای متجاوز، با سلاح ژ-۳ از ایشان محافظت میکردم. حاجآقا دل بزرگی داشت بعضاً خودشان هم به پشتبام میآمدند و هواپیماهای بعثی را که از بالای سرمان عبور میکردند را میدیدند. ۱۷ مهر ۱۳۵۹ روز اعزام بنده و برادرم به جبهههای جنوب بود. قرار بود من صبح اعزام شوم و برادرم بعدازظهر. در ایستگاه راهآهن منتظر قطار بودم که دیدم پدرم با گریه به سمتم میآید. پدرم گفت که برادرم را در سانحه تصادف از دست دادهام. این اتفاق ناگوار اعزامم را مدتی عقبانداخت.
اعزام به جبهههای جنگ
اسفند ۱۳۵۹ برای جبهههای جنوب، به اهواز اعزام شدم. رزمندهها از سراسر کشور به پایگاه منتظران شهادت (گلف سابق) میرفتند و از آنجا به مناطق مختلف تقسیم میشدند. گروه اعزامی ما به محور دارخوین به جبهه محمدیه اعزام شد. از این محور تا آبادان در اشغال عراقیها بود. بنده تا خرداد ۱۳۶۰ در جبهه محمدیه بودم. در این میان مدتی برای حفاظت از امام به جماران رفتم تا اینکه مجدد در آبان سال ۱۳۶۰، به جبهه غرب دزفول به نام تپه چشمه اعزام شدم. آن زمان برای عملیات فتحالمبین، گردان ابوذر را به فرماندهی شهید جعفر حیدریان تشکیل دادیم و بنده یکی از فرماندهان گروهان ابوذر شدم. در مرحله یک این عملیات، از فاصله هشت متری توسط نیروهای بعثی تیرباران شدم و دو تیر به ران پای چپم اصابت کرد که مدتی در بیمارستان بستری بودم.
مدتی بعد با حکم شهید زینالدین گردان امام سجاد(ع) را مجدد تشکیل دادم و برای پدافندی خط پاسگاه زید اعزام شدم. پس از تشکیل و جلسه گردان، در مسیر رفت به سمت پاسگاه بودیم که خودروی ما دچار سانحه شد و انگشت چهارم دستم آسیب جدی دید و قطع شد که در بیمارستان آن را پیوند زدند. پس از بهبودی در عملیات والفجر ۳ و والفجر ۴ شرکت کردم. در روز اول عملیات والفجر ۴
در آبان سال ۱۳۶۲ ترکش به پهلویم اصابت کرد و بدون پانسمان چفیه را به آن بستم و به مبارزه ادامه دادم. فردای آن روز، در حین گزارش به شهید مهدی زینالدین بودم که یک خمپاره در مقابلم به زمین خورد و یک ترکش به سرم و یک ترکش به مچ دستم اصابت کرد.
مجروحیت شدید در عملیات بدر
سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر من معاون دوم گردان خطشکن سیدالشهدا و همزمان فرمانده گروهان یکم گردان بودم که در طی عملیات سه بار مجروح شدم و گلوله کالیبر۷۵تانک، در فاصله هشت متری به ساق پایم اصابت کرد و ۱۷ سانت متلاشی شد و در حین انتقال به عقب یک ترکش به ساعد دست چپ و پای چپم اصابت کرد. به دلیل نبود تجهیزات کافی، من را به موتور بستند تا به عقب انتقال دهند. جراحاتم به حدی بود که از شدت درد، در مسیر بیهوش شدم و گمان کردند که به شهادت رسیدهام و نامم را در اسامی شهدا یادداشت کردند. طولی نکشید که امدادگران متوجه شدند که زندهام و فقط بیهوش شدهام که شروع به درمان کردند. پس از بهبودی این مجروحیتها مجدد به صحنه جبهه حق علیه باطل اعزام شدم. در واقع من تا پایان جنگ حتی برای عملیات والفجر ۱۰ و صدور قطعنامه، در جبهه حضور داشتم. طی عملیاتهای مختلف یازده مرتبه مجروح شدم و در عملیات کربلای پنج، دست چپم از ناحیه آرنج قطع شد. هنگامی که متوجه شدم دستم قطع شده است، خدا را شکر کردم که این مقدار را از من قبول کرده است… همین جا شهد قبولی جهادم به دلم نشست.
قبولی در رشته پزشکی
پس از جنگ مثل آهوی رها شده بودیم، آهویی که تمام زندگیاش را برای دفاع از اسلام و مسلمین در طبق اخلاص گذاشته بود. خدمت به اسلام و انقلاب را دوست داشتم به همین دلیل تصمیم گرفتم درسم را در شرایط تاهل، سه فرزند، سابقه ۲۵ مرتبه بیهوشی و یک ترکشی در سر ادامه دهم. ۱۰ سال از ترک تحصیلم گذشته بود اما هدفی چون خدمت پزشکی را در سر داشتم. لذا شروع به خواندن و یادآوری درسهای عقب افتاده کردم و در نهایت با رتبه ۳۵، بدون کلاس کنکور، دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول شدم. دوران دانشجویی را با هر سختی که بود به پایان رساندم. آن دوره در میان دانشجویان، متداول نبود که پایاننامه انفرادی یا دو نفری بگیرند اما بنده پایاننامه انفرادی نوشتم و به فضل خدا با نظر و برآیند نمره چهار استاد، نمره بیست گرفتم و در رشته پزشک عمومی فارغالتحصیل شدم. با توجه به اینکه سابقه عملیاتی داشتم ادامه خدمتم را در سپاه، در اداره بهداری ستاد مشترک سپاه ادامه دادم و یکی از کارشناسهای معاونت درمان آنجا شدم. در آن مقطع تمامی بخشنامههای متفرق سپاه را که مربوط به امداد، جبهه و جنگ بود را جمعآوری کردم و کمک به تحریر کتابی با عنوان «درمان جنگ» نمودم.
خدمت به زوار اباعبدالله(ع)
پس از سقوط صدام، در مرداد ۱۳۸۲ خبردار شدم که سپاه قدس راه کربلا را باز نموده و به مردم اجازه زیارت داده است. ما با خانواده راهی کربلا شدیم و ۱۷ روز در کربلا ماندیم. در آنجا صحنههایی از زائرانی که از مسیرهای غیر مطمئن آمده بودند را دیدیم که گرمازده و بیمار شده بودند اما خدمات و امکانات کافی برایشان موجود نبود. پس از آنکه به ایران بازگشتم این مسئله را با مسئولین در میان گذاشتم و گفتم که باید یک اورژانس برای خدمت به زوار امام حسین(ع) در کربلا راهاندازی کنیم. به هیئت پزشکی هلال احمر و… نامه نوشتم ولی همه جواب رد به بنده دادند و متاسفانه هیچ کس از من حمایت نکرد. دوستی در قرارگاه قدس مهران داشتم و با او تماس گرفتم و گفتم که فلانی ما میخواهیم اورژانسی در کربلا راهاندازی کنیم و فقط هدفمان خدمت صادقانه و رایگان است؛ برای ما فرقی نمیکند برای زوار ایرانی باشند یا عراقی… گفت من نمیدانم ولی یک جانبازی به نام آقای حیدری کمکهای مردمی را به عراق میبرد. میخواهی با ایشان تماس بگیری؟ گفتم بله… با آقای حیدری ارتباط تلفنی گرفتم و هیچ زمانی هم او را ندیدم و واقعاً ایشان یک سرباز مخلص در راه اسلام بود و هزینه تمام امکاناتی را که ما میخواستیم، برایمان فراهم کرد. با گذشت تمامی سختیها در سال ۱۳۸۲ اولین اورژانس ایرانی مردمی در شهر کربلا را دایر کردیم. ایام محرم بود و ما در بینالحرمین استقرار داشتیم و روزانه حدود ۱۷۰۰ تا۲۰۰۰ زائر از تمام کشورها از بعد از نماز صبح تا دو بامداد به صورت رایگان ویزیت میکردیم. متاسفانه در روز عاشورا تروریستها چندین بمب در شهر کربلا منفجر کردند. اولین بمب در ۱۰۰ متری ما منفجر شد. اولین و معتبرترین مرکز درمانی به محل حادثه دیده، اورژانس ناخوانده و نانوشته ما بود که وظیفه رسیدگی به مجروحان را داشت. ما سریعاً بیماران سرپایی و عادی را ترخیص و شرایط اورژانس را برای مجروحان و آسیبدیدگان فراهم کردیم. پس از این خدمات درمانی به زائران امام حسین(ع)، نماینده آیتالله سیستانی در کربلا، آیتالله سید احمد صافی و امام جمعه کربلا از حضور به موقع ما قدردانی و درخواست کردند در سال ۱۳۸۳ در ایام محرم، صفر و اربعین هم این اورژانس برپا باشد. اکنون بیست سال است که خادم زوار امام حسین علیهالسلام در ایام محرم و یا اربعین حسینی بهصورت رایگان در کربلا هستم. البته در دو سال اخیر به علت شیوع بیماری منحوس کرونا، این خدمت از ما سلب شده است.
طبابت رایگان
سردارخنجری در پایان در پاسخ به این سؤال که «اکنون به چه کاری مشغول هستید؟»، گفت: بنده چهار سال در طرح پایش سلامت در خدمت خانواده شهدا و جانبازان بودم و اکنون با پایان قطع همکاری، همچنان هم با خانواده شهدا و رزمندگان در ارتباط هستم و برایشان طبابت رایگان میکنم و حتی برای درمان به منزل به بالینشان میروم. خدمات پزشکی من از ابتدا تا الان فی سبیلالله و رایگان بوده و تاکنون از علم پزشکیام هیچ درآمدی کسب نکردم و فقط به حقوق بازنشستگی بسنده میکنم. اعطای خدمات رایگان، توفیقی است که خداوند منان به بنده مرحمت کرده است. همچنین بنده استادیار پژوهشگاه دفاع مقدس هستم و درس دفاع مقدس را تدریس میکنم. همچنین از ابتدای سال ۱۳۹۵ در فضای مجازی با دوستان انقلابیام چهل گروه در صفحههای مجازی تشکیل دادیم که در راستای آن فرهنگ اسلامی، انقلابی، جهاد، شهادت و تکریم شهدا و ایثارگران و مدافعین حرم را ترویج میدهیم تا انشاءالله فرهنگ ایثار و شهادت همچنان زنده بماند.